روز تولد دوباره پانزدهم مرداد است و بر دوشنبه عزیز من دارد برف
می باردپانز دهم مردادروز تولد من است من در همین روز
بر لبان لیلا یک لبخند تمشکی کاشته ام و به حال
همه دنیا گریسته ام من که بدنیا آ مدم او رفت ومن تمام برفهای
یکریز مرداد را به دنبالش دویدم و من هنوز هم از دویدنهای یکریز
خسته ام و هنوز هم از دویدنها ی یکریز تنگی نفس می گیرم
نوروز های کودکی تقویم تقویم آ مدند
هفتاد سالی داشتم وقتی بدنیا آ مدم
تمام دیشب پاهایم را در برف رقصانده ام برفی که تمام اتاقم
را سفید کرده است تمام دیشبی که فقط من بودم و بید مجنونی
که سالهاست در اتاق کوچکم پابه پای کودکیم بزرگ می شود
این درخت یادگار روزهایی است که لیلا اتاقم را با دستهای
تمشکی اش پرازبابونه های وحشی و ریحان می کردبا بونه هایی
که بوی مریم می داد و ریحانهایی ه بوی نرگس
آخرین باری که به باران زد و برف باریداز گیسوان بنفشابی اش
سه تار مو در این اتاق جا ماندبا دو تارش.دوتارم راکوک کردم
- مگر لیلانه هایم - طعم چین چهره اش رابدهند
و تار باقیمانده اش رادراین اتاق کاشتم درست بر آخرین ردپایی که
از او جامانده بود
حالا از ان پانزدهم مرداد سالهاست که می گذردومن هر شب با
دوتار زخمی ام -لیلانه- می خوانم
حالا از ان پانزدهم مرداد سالهاست که نمی گذرد وآن تار مو که
کاشت بودم بید مجنون بزرگی شده است باشاخه های بنفشابی
سربزیر حالا هر پانزدهم مردادبرف که می باردمن یکدست
سفید می شوم.احرامی سپید می بندم.عریانی ام رابابرف
می پوشانم وبید مجنون را طواف میکنم با ورد نجیب لیلی چرخ
میزنم چرخ چرخ چرخ تا دراین چرخاچرخ لیلا در پریشانی ام حلول
کند وباکرشمه نگاهش همه برفها آب شوند
راستی ربطی به پانزدهم مرداد ندارد من همه چهار فصلم زمستان است! |